در تعریف عمارت و مدح صاحب ناصرالدین طاهر

ای به خوبی و خرمی چو بهار گشته در دیدها بهار نگار
عرصه‌ی صحن تو بهشت هوا ذروه‌ی سقف تو سپهر عیار
از سپهرت به رفعت آمده ننگ وز بهشتت به نزهت آمده عار
گشته باطل ز عکس دیوارت آن دورنگی که داشت لیل و نهار
در تو از مشکلات موسیقی هرچه تقریر کرده موسیقار
کرده زان پس مکرران صدات هم بر آن پرده سالها تکرار
معتدل عالمی که در تو طیور همه هم ساکن‌اند و هم طیار
بلعجب عرصه‌ای که در تو وحوش همه هم ثابتند و هم سیار
کرگ تو پیل کشته بر تارک باز تو کبک خسته در منقار
شیر و گاو تو بی‌نزاع و غضب ابدالدهر مانده در بیکار
تیغ ترکان رزمگاه ترا آسمان کرده ایمن از زنگار
جام ساقی بزمگاه ترا می‌پرستان نه مست و نه هشیار
موج در جوی تو فلک سرعت مرغ بر بام تو ملک هنجار
با تو رضوان نهاده پیش بهشت چند کرت عصا و پا افزار
عمرها در عمارتت بوده دهر مزدور و آسمان معمار
سحر نقش ترا نموده سجود مردم دیدها هزار هزار
بزمگاه ترا هلال قدح همه وقتی پر آفتاب عقار
دیلم و ترک رزمگاه ترا هیچ کاری دگر نه جز پیکار
رمح این چون شهاب آتش‌سوز تیغ آن چون مجره گوهردار
وحش و طیر شکارگاه ترا خامه بی‌اضطراب داده قرار