در مدح خاقان اعظم پیروزشاه عادل

حبل متین ملک دو تا کرد روزگار اقبال را به وعده وفا کرد روزگار
در بوستان ملک نهالی نشاند چرخ وآنرا قرین نشو و نما کرد روزگار
هر شادیی که فتنه ز ما فوت کرده بود آنرا به یک لطیفه قضا کرد روزگار
با روضه‌ی ممالک و ملت که تازه باد سعی سحاب و لطف صبا کرد روزگار
محتاج بود ملک به پیرایه‌ای چنین آخر مراد ملک روا کرد روزگار
نظم جهان نداد همی بیش ازین ز بخل آخر طریق بخل رها کرد روزگار
ای مجد دین و صاحب ایام و صدر شرق دیدی چه خدمتی به سزا کرد روزگار
این آیتی که زبده‌ی آیات صنع اوست در شان ملک خوب ادا کرد روزگار
وین گوهری که واسطه‌ی عقد دهر اوست از دست غیب نیک جدا کرد روزگار
گنج قدر ز مایه تهی کرد آسمان تا خاک را به برگ و نوا کرد روزگار
سوی تو ای رضای تو سرچشمه‌ی حیات دایم نظر به عین رضا کرد روزگار
آنجا که حکم چرخ و نفاذ تو جمع شد بر حکم چرخ چون و چرا کرد روزگار
در بیع خدمت تو که آمد که بعد از آنش بر من یزید فتنه بها کرد روزگار
وانجا که ذکر صاحب ری رفت و ذکر تو بر عهد دولت تو دعا کرد روزگار
هر سر که از عنایت تو سایه‌ای نیافت موقوف آفتاب عنا کرد روزگار
هر تن که از رعایت تو بهره‌ای ندید گل مهره‌های نقش بلا کرد روزگار
در بندگیت صادق و صافیست هرکه هست وین بندگی ز صدق و صفا کرد روزگار
ای انوری مداهنت سرد چون کنی این سعی کی نمود و کجا کرد روزگار
خسرو عماد دولت و دین را شناس و بس کش خدمت خلا و ملا کرد روزگار
این کام دل عطیت تایید جاه اوست بی‌عون جاه او چه عطا کرد روزگار