دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
|
|
همچون مه دو هفته و هر هفت کرده یار
|
با زلف تابدار دلاویز پر شکن
|
|
با چشم نیمخواب جهانسوز پرخمار
|
جستم ز جای و پیش دوید و سلام کرد
|
|
واوردمش چو تنگ شکر تنگ در کنار
|
گفت از کجات پرسم و خود کی رسیدهای
|
|
چونی بماندگی و چگونست حال و کار
|
گفتم که حالم از غم تو بس تباه بود
|
|
لیکن کنون ز شادی روی تو چون نگار
|
تا همچون چنگ تو به کنارم نیامدی
|
|
بودم چو زیر چنگ تو با نالههای زار
|
بنشست و ماجرای فراق از نخست روز
|
|
آغاز کرد و قصهی آن گوی و اشکبار
|
میگفت و میگریست که آخر چو درگذشت
|
|
بیتو ز حد طاقت من بار انتظار
|
منت خدای را که به هم باز یک نفس
|
|
دیدار بود بار دگرمان در این دیار
|
القصه از سخن به سخن شد چو یک زمان
|
|
گفتیم از این حدیث و گرفتیم اعتبار
|
افتاد در معانی و تقطیع شاعری
|
|
بر وزنهای مشکل و الفاظ مستعار
|
گفتا اگرچه مست و خرابم سال کن
|
|
رمزی دو زین نمط نه نهان بل به آشکار
|
گفتم که چیست آنکه پس دور چرخ ازوست
|
|
گر زیر دور چرخ یمین است یا یسار
|
در بزم رشک برده برو شاخ در خزان
|
|
در بذل شرم خورده از او ابر در بهار
|
اصل وجود اوست که از بیخ فرع اوی
|
|
دارد همان نظام که از هفت و از چهار
|
گفتا که دست نایب سلطان شرق و غرب
|
|
آن از جهان گزیده و دستور شهریار
|
مودود احمد عصمی کز نفاذ امر
|
|
دارد زمام گیتی در دست اختیار
|
گفتم که چیست آن تن بیجان که در صبی
|
|
بودی صباش دایه و مادرش جویبار
|
زو موج فتنه ساکن و او روز و شب دوان
|
|
زو ملک شاه فربه و او سال و مه نزار
|
گه در مزاج حرف نهد نفس ناطقه
|
|
گه در کنار نطق کند در شاهوار
|