هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست
|
|
راستی باید طفیل آب و خاک آدمست
|
باز هر کاندر دوام خیر کلی دست او
|
|
بر بنی آدم قویتر بهترین عالمست
|
گر کسی تعیین کند کان کیست ورنه باک نیست
|
|
معنیی دارد مبین گر به صورت مبهمست
|
عیسی اندر آسمان هم داند ار خواهی بپرس
|
|
تات گوید کاین سخن در صفوةالدین مریمست
|
پادشا سیرت خداوندی که در تدبیر ملک
|
|
هرچه رای اوست رای پادشاه اعظمست
|
آنکه در انگشت تدبیر سلیمان دوم
|
|
مشورتهای صوابش را خواص خاتمست
|
ای از آن برتر که در طی زبان آید ثنات
|
|
طوطی معنی منم وینک زبانم ابکمست
|
حرف را چون حلقه بر در بستهای پس ای عجب
|
|
من چگویم چون لغتها از حروف معجمست
|
ابجد نعمت تو حاصل زان دبیرستان شود
|
|
کاوستادش علم الانسان ما لم یعلمست
|
گر به خاطر در نگنجد مدح تو نشگفت ازآنک
|
|
هرچه عقلش در تواند یافت از قدرت کمست
|
قدرت اندیشه بر قدر تو شکلی مشکلست
|
|
دیدن خورشید بر خفاش کاری معظمست
|
مسند قدر تو تن در حیز امکان نداد
|
|
زان تاسف آسمان اندر لباس ماتمست
|
خواستم گفت آسمانی رفعتت، گفتا مگو
|
|
کاسمان از جملهی اقطاع ما یک طارمست
|
تو در آن اندازهای از کبریا کاندر وجود
|
|
هیچکس را دست بر نتوان نهادن کو همست
|
باد را در شارع حکمت شتابی دایمست
|
|
خاک را از فضلهی حلمت اساسی محکمست
|
ایمنی با سدهی جاهت چو دمسازی گرفت
|
|
فتنه را گفتند کایمان تازه کن کاخر دمست
|
تا در انعام تو بر آفرینش باز شد
|
|
آز را پیوسته در با بینیازی درهمست
|
فتح باب دست تو شکلیست کز تاثیر او
|
|
دود آتش را میان چو ابر نیسان پر نمست
|
موج شادی میزند جان جهانی از کفت
|
|
اینت غم گر کان و دریا را از آن شادی غمست
|
سعد اکبر کیست کاندر یک دو گز مقنع ترا
|
|
آن سعادتهای دنیاوی و دینی مدغمست
|