تابش خورشید نتواند گرفتن
|
|
کشوری از ملک و جاه بیکنارت
|
چاوش اوهام نتواند رسیدن
|
|
تا کجا تا آخر صف روز بارت
|
در درون پره افتد از برون نی
|
|
شیرو و گاو آسمان روز شکارت
|
شهریارا بخت یارت باد نی نی
|
|
آنکه او یاری ندارد باد یارت
|
روز هیجا کاسمان سیارگان را
|
|
در تتق یابد ز گرد کارزارت
|
رخنه در کوه افکند که؟ کر و فرت
|
|
لرزه بر چرخ افکند چه؟ گیرودارت
|
بر فلک دوزد به طنازی در آن دم
|
|
حکم بدرابیلک گردون گذارت
|
در عدد افزون نماید در عمل نی
|
|
گاه کوشش ده سوار و صد سوارت
|
هر سوار از لشکر دشمن دو گردد
|
|
نز مدد از خنجر چون ذوالفقارت
|
جوف دوزخ پر کند قهرت به یک دم
|
|
گر جدا افتد ز عفو بردبارت
|
سایه از قهر تو گر آگاه گردد
|
|
بگسلد حایل ز خصم خاکسارت
|
جمع گردد جزو جزوش بار دیگر
|
|
کشتهای را کاید اندر زینهارت
|
پشته چون هامون کند هامون چو پشته
|
|
پویه و جولان ز رخش راهوارت
|
بسکه بر سیمرغ و رستم بذله گفتی
|
|
گر بدیدی در مصاف اسفندیارت
|
خسروا اینگونه شعر از بنده یابی
|
|
هم تو دانی ای سخندانی شعارت
|
شاخ دانش مثل تو طوطی ندارد
|
|
مینگویم ای چو طوطی صدهزارت
|
گرچه از این بنده یادت مینیاید
|
|
باد صد دیوان سخن زو یادگارت
|
تا دوام روزگار از دور باشد
|
|
دور دولت باد دایم روزگارت
|
گشته هر امروزت از دی ملکت افزون
|
|
باد چون امروز و دی امسال و پارت
|
اصل ماتم تیغ هندی در یمینت
|
|
اصل شادی جام باده بر یسارت
|