صاحبا صدرا خداوندا کریما بنده گر
|
|
یابد از حرمان عالی بارگاه تو نجات
|
بعد از این در خدمت از سر پای سازد چون قلم
|
|
زانکه گشتست از فراق تو سیهدل چون دوات
|
در قضای خدمت ماضیش قوتها دهد
|
|
آنکه حسرتهاش میداده است هردم بر فوات
|
اندرین خدمت که دارد بنده از تشویر آن
|
|
پیش فتیان خراسان دست بر رخ چون فتات
|
گرچه بعضی شایگانست از قوافی باش گو
|
|
عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات
|
بود الحق تاء چند دیگر از وجدان ولیک
|
|
چون ممات و چون قنات و چون روات و چون عدات
|
گفتم آخر شایگان خوش به از وجدان بد
|
|
فیالمثل چون حادثاتی از ورای حادثات
|
هیچکس در یک قوافی بنده را یاری نکرد
|
|
هرکه بیتی شعر دانست از رعیت وز رعات
|
جز جمالالدین خطیب ری که برخواند از نبی
|
|
مسلمات ممنات قانتات تایبات
|
تا کند تقطیع این یک وزن وزان سخن
|
|
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
|
جیش تو بادا به بلخ و جشن تو بادا به مرو
|
|
بارگاهت در نشابور و مقام اندر هرات
|