به سعد و نحس فلک زان رضا دهند که او
|
|
به خدمت تو کمر بسته دارد از جوزا
|
تبارکالله از آن آبسیر آتشفعل
|
|
که با رکاب تو خاکست و با عنانت هوا
|
به شکل آب رود چون فرو شود به نشیب
|
|
به سیر باد رود چون برآید از بالا
|
زمردین سمش اندر وغا به قوت جذب
|
|
ز دیده مهرهی افعی برون کشد ز قفا
|
مگر به سایهی او برنشاندش تقدیر
|
|
وگرنه کی به غبارش رسد سوار ذکا
|
به دخل و خرج عیاری که نعلش انگیزد
|
|
کند ز صحرا کوه و کند ز که صحرا
|
زمانه سیری کامروزش ار برانگیزی
|
|
به عالمی بردت کاندرو بود فردا
|
بزرگوارا من بنده گرچه مدتهاست
|
|
که بازماندم از اقبال خدمت تو جدا
|
جدا نبود زمانی زبان من ز ثنات
|
|
چه باخواص و عوام و چه در خلا و ملا
|
به نعت هرکه سخن راندهام فزون آمد
|
|
همم مدیح ز اندازه هم طمع ز عطا
|
مگر به مدح تو کز غایت کمال و بهات
|
|
چنانک خواست دلم خاطرم نکرد وفا
|
سخن ببست مرا اندرین قصیده ز عجز
|
|
همی چه گویم بس نیست این قصیده گوا
|
اگر به مدح و ثنا هرکسی ستوده شود
|
|
تو آن کسی که ستوده به تست مدح و ثنا
|
به ناسزا چه برم بیش ازین مدایح خویش
|
|
سزای مدح تویی وتراست مدح سزا
|
به شبه و شکل تو گر دیگران برون آیند
|
|
زمانه نیک شناسد زمرد از مینا
|
خدای داند کز خجلت تو با دل ریش
|
|
که تا به مقطع شعر آمدستم از مبدا
|
همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان
|
|
همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما
|
همیشه تا که بود در بقای عالم کون
|
|
امید عاقبت اندر حساب بیم و بلا
|
حساب عمر تو در عافیت چنان بادا
|
|
که چون ابد ز کمیت برون شود احصا
|
به هرچه گویی قول تو بر زمانه روان
|
|
به هرچه خواهی حکم تو بر ستاره روا
|