روزی که دوان بر اثر آتش شمشیر
|
|
چون باد خورد شیر علم شیر اجم را
|
در نعره خناق آرد و در جلوه تشنج
|
|
گر باس تو یاری ندهد کوس و علم را
|
یک ناله که کلک تو کند در مدد ملک
|
|
آنجا که عدو جلوه دهد بخت دژم را
|
با فایدهتر زانکه همه سال و همه روز
|
|
از شست کمان ناله دهد پشت به خم را
|
در همت تو کس نرسد زانکه محالست
|
|
پیمودن آن پایه مقاییس همم را
|
خصم ار به کمال تو تبشه نکند به
|
|
تا میچکند بازوی بیدست علم را
|
بختت نه هماییست که ره گم کند اقبال
|
|
گر نیل کشد دشمن بدبخت ورم را
|
بدخواه تو در سکنهی این تختهی خاکی
|
|
صفریست که بیشی ندهد هیچ رقم را
|
حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست
|
|
ور هست چنان نیست که اصناف امم را
|
سبابهی بقراط قضا یک حرکت یافت
|
|
شریان عدوی تو و شریان بقم را
|
جمره است مگر خصم تو زیرا که نپاید
|
|
در هیچ عمل منصب او بیش سه دم را
|
تا خاک ز آمد شد هر کاین و فاسد
|
|
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را
|
بر پشت زمین باد قرارت به سعادت
|
|
کاندر شکم چرخ تویی شادی و غم را
|
در بارگهت شیوهی حجاب گرفته
|
|
بهرام فلک نظم حواشی و خدم را
|
در بزمگهت چهره به عیوق نموده
|
|
ناهید فلک شعبدهی مثلث و بم را
|
خاک درت از سجدهی احرار مجدر
|
|
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را
|
این شعر بر آن وزن و قوافی و ردیفست
|
|
کامروز نشاطی است فره فضل و کرم را
|