ای قاعدهی تازه ز دست تو کرم را
|
|
وی مرتبهی نو ز بنان تو قلم را
|
از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست
|
|
گر کار گذاریست قلم را و کرم را
|
تقدیم تو جاییست که از پس روی آن
|
|
افلاک عنان باز کشیدند قدم را
|
دین عرب و ملک عجم از تو تمامست
|
|
یارب چه کمالی تو عرب را و عجم را
|
اجرام فلک یک به یک اندر قلم آرند
|
|
گر عرض دهد عارض جاه تو حشم را
|
بر جای عطارد بنشاند قلم تو
|
|
گر در سر منقار کشد جذر اصم را
|
ای در حرم جاه تو امنی که نیاید
|
|
از بویهی او خواب خوش آهوی حرم را
|
آن صدر جهانی تو که در شارع تعظیم
|
|
همراه دوم گشت حدوث تو قدم را
|
از بهر وجود تو که سرمایهی اشیاست
|
|
نشگفت که در خانه نشانند عدم را
|
با دایهی عفو و سخطت خوی گرفتند
|
|
چون ناف بریدند شفا را و الم را
|
تا خاک کف پای ترا نقش نبستند
|
|
اسباب تب لرزه ندادند قسم را
|
انصاف بده تا در انصاف تو بازست
|
|
غمخوارتر از گرگ شبان نیست غنم را
|
سوهان فلک تا گل عدل تو شکفتست
|
|
تیزی نتواند که دهد خار ستم را
|
برتر نکشد قدر ترا دست وزارت
|
|
افزون نکند سعی شمر ساحت یم را
|
گر شاهنشان خواجه بود خواجگی اینست
|
|
روز است و درو شک نبود هیچ حکم را
|
از حاصل گیتی چو تویی را چه تمتع
|
|
از خاتم خضرا چه شرف خنصر جم را
|
زین پیش به اندازهی هر طایفه مردم
|
|
آوازهی اعزاز قوی بود نعم را
|
امروز در ایام تو آن صیت ندارد
|
|
بیچاره نعم چون تو شدی مایه کرم را
|
دودی که سر از مطبخ جود تو برآرد
|
|
آمادهتر از ابر بود زادن نم را
|
آنجا که درآید به نوا بلبل بزمت
|
|
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را
|