ای عجب! این راه نه راه خداست

پای تو همواره براه کج است دست تو هر شام و سحر بر دعاست
چشم تو بر دفتر تحقیق، لیک گوش تو بر بیهده و ناسزاست
بار خود از دوش برافکنده‌ای پشت تو از پشته‌ی شیطان دوتاست
نان تو گه سنگ بود گاه خاک تا به تنور تو هوی نانواست
ورطه و سیلاب نداری به پیش تا خردت کشتی و جان ناخداست
قصر دل‌افروز روان محکم است کلبه‌ی تن را چه ثبات و بقاست
جان بتو هرچند دهد منعم است تن ز تو هرچند ستاند گداست
روغن قندیل تو آبست و بس تیرگی بزم تو بیش از ضیاست
منزل غولان ز چه شد منزلت گر ره تو از ره ایشان جداست
جهل بلندی نپسندد، چه است عجب سلامت نپذیرد، بلاست
آنچه که دوران نخرد یکدلیست آنچه که ایام ندارد وفاست
دزد شد این شحنه‌ی بی نام و ننگ دزد کی از دزد کند بازخواست
نزد تو چون سرد شود؟ آتش است از تو چرا درگذرد؟ اژدهاست
وقت گرانمایه و عمر عزیز طعمه‌ی سال و مه و صبح و مساست
از چه همی کاهدمان روز و شب گر که نه ما گندم و چرخ آسیاست
گر که یمی هست، در آخر نمی‌است گر که بنائی است، در آخر هباست
ما بره آز و هوی سائلیم مورچه در خانه‌ی خود پادشاست
خیمه ز دستیم و گه رفتن است غرق شدستیم و زمان شناست
گلبن معنی نتوانی نشاند تا که درین باغچه خار و گیاست
کشور جان تو چو ویرانه‌ایست ملک دلت چون ده بی روستاست