بشناس ایکه راهنوردستی
|
|
پیش از روش، درازی و پهنا را
|
خود رای مینباش که خودرایی
|
|
راند از بهشت، آدم و حوا را
|
پاکی گزین که راستی و پاکی
|
|
بر چرخ بر فراشت مسیحا را
|
آنکس ببرد سود که بی انده
|
|
آماج گشت فتنهی دریا را
|
اول بدیده روشنی آموز
|
|
زان پس بپوی این ره ظلما را
|
پروانه پیش از آنکه بسوزندش
|
|
خرمن بسوخت وحشت و پروا را
|
شیرینی آنکه خورد فزون از حد
|
|
مستوجب است تلخی صفرا را
|
ای باغبان، سپاه خزان آمد
|
|
بس دیر کشتی این گل رعنا را
|
بیمار مرد بسکه طبیب او
|
|
بیگاه کار بست مداوا را
|
علم است میوه، شاخهی هستی را
|
|
فضل است پایه، مقصد والا را
|
نیکو نکوست، غازه و گلگونه
|
|
نبود ضرور چهرهی زیبا را
|
عاقل بوعدهی برهی بریان
|
|
ندهد ز دست نزل مهنا را
|
ای نیک، با بدان منشین هرگز
|
|
خوش نیست وصله جامهی دیبا را
|
گردی چو پاکباز، فلک بندد
|
|
بر گردن تو عقد ثریا را
|
صیاد را بگوی که پر مشکن
|
|
این صید تیره روز بی آوا را
|
ای آنکه راستی بمن آموزی
|
|
خود در ره کج از چه نهی پا را
|
خون یتیم در کشی و خواهی
|
|
باغ بهشت و سایهی طوبی را
|
نیکی چه کردهایم که تا روزی
|
|
نیکو دهند مزد عمل ما را
|
انباز ساختیم و شریکی چند
|
|
پروردگار صانع یکتا را
|
برداشتیم مهرهی رنگین را
|
|
بگذاشتیم لل لالا را
|