فرستادن گشتاسپ اسفندیار را به همه‌ی کشور و دین به گرفتن ایشان ازو

ببستیم کشتی و بگرفت باژ کنونت نشاید ز ما خواست باژ
که ما راست گشتیم و ایزدپرست کنون زندو استا سوی ما فرست
چو شه نامه‌ی شهریاران بخواند نشست از بر گاه و یاران بخواند
فرستاد زندی به هر کشوری به هر نامداری و هر مهتری
بفرمود تا نامور پهلوان همی گشت هر سو به گرد جهان
به هرجا که آن شاه بنهاد روی بیامد پذیره کسی پیش اوی
همه کس مر او را به فرمان شدند بدان در جهان پاک پنهان شدند
چو گیتی همه راست شد بر پدرش گشاد از میان باز زرین کمرش
به شادی نشست از بر تخت و گاه بیاسود یک چندگه با سپاه
برادرش را خواند فرشید ورد سپاهی برون کرد مردان مرد
بدو داد و دینار دادش بسی خراسان بدو داد و کردش گسی
چو یکچند گاهی برآمد برین جهان ویژه گشت از بدو پاک دین
فرسته فرستاد سوی پدر که ای نامور شاه پیروزگر
جهان ویژه کردم به دین خدای به کشور برافگنده سایه‌ی همای
کسی را بنیز از کسی بیم نه به گیتی کسی بی زر و سیم نه
فروزنده گیتی به سان بهشت جهان گشته آباد و هر جای کشت
سواران جهان را همی داشتند چو برزیگران تخم می‌کاشتند
بدین‌سان ببوده سراسر جهان به گیتی شده گم بد بدگمان