آگاهی یافتن اسفندیار از کشته شدن زریر

سر نیزه‌ها را به دام افگنید زمانی بکوشید و مردی کنید
بدین اندرون بود اسفندیار که بانگ پدرش آمد از کوهسار
که ای نامداران و گردان من همه مرمرا چون تن و جان من
مترسید از نیزه و گرز و تیغ که از بخش ما نیست روی گریغ
به دین خدا ای گو اسفندیار به جان زریر آن نبرده سوار
که آید فرود او کنون در بهشت که من سوی لهراسپ نامه نوشت
پذیرفته‌ام اندر آن شاه پیر که گر بخت نیکم بود دستگیر
که چون باز گردم ازین رزمگاه به اسفندیارم دهم تاج و گاه
سپه را همه پیش رفتن دهم ورا خسروی تاج بر سر نهم
چنان چون پدر داد شاهی مرا دهم همچنان پادشاهی ورا