چو کشته شد آن نامبرده سوار | ز گردان به گردش هزاران هزار | |
به هر گوشهای بر هم آویختند | ز روی زمین گرد انگیختند | |
برآمد برین رزم کردن دو هفت | کزیشان سواری زمانی نخفت | |
زمینها پر از کشته و خسته شد | سراپردهها نیز بربسته شد | |
در و دشتها شد همه لالهگون | به دشت و بیابان همی رفت خون | |
چنان بد ز بس کشته آن رزمگاه | که بد میتوانست رفتن به راه |