آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

ای گشاینده‌ی خزاین جود نقش پیوند کارگاه وجود
همه هستی ز ملک تا ملکوت یک رقم زان جریده‌ی جبروت
هست بی نیست آشکار و نهفت توئی و جز ترا نشاید گفت
ای به صد لطف کارسازنده بنده را از کرم نوازنده
آمدم بر در تو بی‌خودوار با خودم دار بی خودم مگذار
به کرم رخت خواجگیم بسوز بنده‌ام خوان و بندگی آموز
دور کن باد خسروی ز سرم پر کن از خاک بندگی بصرم
آن چنان ره به خویش کن بازم کز تو با دیگری نپردازم
سخن آن به که بعد حمد خدای بود از نعمت خواجه‌ی دو سرای
بهترین نقطه‌ی رسل بشمار آسمان دایره است او پرگار
چار یارش بچار سوی یقین چهار رکن و چهار صفه‌ی دین
آن بزرگان که همنشین ویند روشن از پرتو یقین ویند
گویم افسانه‌های طبع فزای از لب لعبت فسانه سرای
هر فسانه صراحیی ز شراب دور مستی و بلک داروی خواب
هر یکی را بهشت نام کنم حور و کوثر درو تمام کنم
پس نویسم به کلک مشک سرشت نام این هشت خانه هشت بهشت
تا کسی کاندرو گذر یابد بی قیامت بهشت دریابد

گنج پیمای این خزینه‌ی پر از خزینه چنین گشاید در
کافتاب جمال بهرامی چو شد از نور در جهان نامی
پدرش رخت زندگانی بست او به جای پدر به تخت نشست