دراز شدن ظلم گیسوی لیلی بر مجنون، و زنده داشتن مجنون شبهای فراق را به خیال لیلی، و روشن شدن مهر نوفل در آفاق بر تیرگی روز مجنون، و لرزیدن پدر پیر مجنون از دمهای سرد پسر، و سوی گرم مهری نوفل گریختن، و گرم رویی کردن، آن مهربان، و گرماگرم، شمسه‌ی نسبت خود را که در پرده حیا آفتابی بود سایه پرورد، با مجنون تاریک اختر قران دادن و محترق شدن ستاره‌ی مجنون، و پیش از استقامت رجعت کردن

پرسد خبر تو گاه و بی گاه هم معتقدست و هم نکوخواه
گر سر به رضاء ما کنی راست آن خواست زان تست، بی‌خواست
هم ما در امید خاص یابد هم جان پدر خلاص یابد
ور خود زنی از خلاف تیری، بی جان شده گیر، زال و پیری
گفتیم به تو غم نهانی از ما سخنی، دگر تو دانی!
دیوانه که این حدیث بشنید دیوانگیش ز سر بجنبید
می‌خواست که از درون پر سوز گردد، به خلاف، پاسخ اندوز
لیکن، چو فسون پیر بد چست کرد از دم سخت دیوار سست
در پای پدر فتاد فرزند گفت ای دم تو مرا زبان بند
با آنکه خرد ز من عنان تافت، از رای تو، روی چون توان یافت؟
اینست چو خواهش الهی تن در دادم بهر چه خواهی!
مادر پدر از چنان جوابی بر آتش دل زدند آبی
رفتند ز خانه‌ی بامدادان پیش پدر عروس شادان
بستند کمر بجست و جویی کردند سپرده گفت و گویی
نوفل که بخاطر آن هوس داشت پیش آمد و پاس آن نفس داشت
گشتند، دو دل، مبده، بی غم رفتند بسوی خانه خرم
بردند ظرایف عروسی بغدادی و مغربی و روسی
اسباب نشاط و مایه‌ی سور شهد و شکر و گلاب و کافور
بنشست فقیه عیسوی دم بنیاد نکاح کرد محکم
شد جلوه نما بت حصاری چون گل ز نسیم نوبهاری