شمشیر کشیدن نوفل، از جهت جفت مجنون، و در سواد لیلی کوکبه آراستن، و در قتال مردان کوشیدن

خواننده‌ی حرف آشنایی زین گونه کند سخن سرایی
کان پیر جگر کباب گشته وز باده‌ی غم خراب گشته
چون زد در عروس نومید شد ساخته‌ی گزند جاوید
شد در پی آنکه تا چه سازد کان عاشق خسته را نوازد
کرد آنچه ز چاره کردنی بود نامد به کفش کلید مقصود
چون از طرفی نیافت یاری برمیر قبیله شد به زاری
نوفل، ملکی بد، آدمی خوی آزاده و مهربان و دل جوی
از کش و مکش دل ستم کار در سلسله‌ی بتی گرفتار
هم زحمت عاشقی کشیده هم شربت عاشقان چشیده
افسانه‌ی قیس، کاتش افروخت هر لحظه همی شنید و می‌سوخت
چون حالت پیر دید حالی کرد از بد و نیک خانه خالی
به نواخت به لطف و راز پرسید وان قصه که داشت باز پرسید
پیر از جگر شکایت اندود دم بر زد و کرد خانه پر دود
چون کار فتادگان به زاری جست از پی آن رمیده یاری
او خود غم او ز پیش دانست وان مصحت، آن خویش دانست
قاصد طلبید و داد پیغام سوی پدر بت گل اندام:
کاندیشه‌ی آن کند کی بی گفت دیوانه به ماه نو شود جفت
گر گفت دگر بود درین زیر گویم سخن از زبان شمشیر
شد پیک و پیام برد در حال تا شد شنونده بر دگر حال
بگشاد زبان چو آتش تیز پس گفت جوابی آتش انگیز: