تیری که نه بر هدف گراید
|
|
آن به که ز جعبه بر نیاید
|
شخصی که، ز نفس نا سرانجام
|
|
ما را به قبیله کرد بد نام
|
دیوانه و مست و لاابالی
|
|
وز مردمی زمانه خالی
|
از بی ننگی فتاده در ننگ
|
|
وز بی سنگی بخوردن سنگ
|
خلق از خبرش به کوچه و در
|
|
انگشت به گوش و دست بر سر
|
زین گونه حریف ناخردمند،
|
|
در خورد کجا بود به پیوند؟
|
خود گیر که ما، به دست پیشی
|
|
جستیم رضای تو به خویشی
|
آشفته، که حال خود نداند،
|
|
تیمار عروس کی تواند!
|
بروی چو کفایتش بسی نیست
|
|
نیروی تعهد کسی نیست
|
باشد چو زنی ستون خانه
|
|
ناخفته به اندرون خانه
|
مرغی که شتر شدست نامش
|
|
با رست چو نام ناتمامش
|
مردانه توانش نام کردن
|
|
کاو بار کسی کشد به گردن
|
به گر ننهی به پردهای روی
|
|
کش غم تو خوری و او بود شوی
|
وانگه، به خدائی خداوند،
|
|
از صدق عقیده، خورد سوگند
|
کاین در نشود گشاده تا دیر
|
|
کار، ارز زبان، شود به شمشیر!
|
جویندهی لعبتی چو خورشید،
|
|
شد باز به سوی خانه، نومید
|
آهسته به گوش پیر زن گفت:
|
|
کاین سوخته طاق ماند ازان جفت
|
کم، خازن آن خزینهی سیم،
|
|
از آهن تیز ، میکند بیم
|
گر کار فتد به زور بازو
|
|
زین سوی سبک بود ترازو
|
آن چاره که نی به بازوی ماست
|
|
ز اقبال قوی تری شود راست
|