ناکس که خراش چون خسان کرد
|
|
با او، آن کن، که با کسان کرد
|
بر خویشتن آنکه او نبخشود
|
|
بخشودن او خرد نفرمود
|
در جنبش فتنه، جا نگه دار
|
|
بر خار چه جرم، پا نگهدار
|
شد چیره چو دشمن ستمکار
|
|
از وی نرهی، مگر به هنجار
|
مرغی که طپد به حلقهی دام
|
|
اندر خفه جان دهد سرانجام
|
چون کار فتاد با گرانان
|
|
با صرفه زنند کاردانان
|
مردم، چو دهد عنان به فرهنگ
|
|
از باد بگردد آسیا سنگ
|
بینائی عقل پیش میدار
|
|
بینا شو و پاس خویش میدار
|
ایمن منشین به عالم خس
|
|
کز چرخ نرست بی بلا کس
|
کنجد که ز کام آسیا جست
|
|
هم در لگد جواز شد پست
|
خواهی که نگردی آرزومند
|
|
میباش بهر چه هست خرسند
|
پویان حریص، روی زر دست
|
|
خرسندی دل صلاح مردست
|
مردم چو زر ز عنان بتابد
|
|
همت شرف کمال یابد
|
این سرخ گلی که خون فشانست
|
|
سر خیش ز خون سر کشانست
|
ایمن بود از شکنجه درویش
|
|
زر هر چه که بیشتر، بلا بیش
|
گشتی به سرو روی کله دار
|
|
شو ساخته خدنگ خون خوار
|
ور نیز شوی وزیر مقبل
|
|
از خامه زنان مباش غافل
|
چون در صف پردلان کنی جای
|
|
سر پیش نه اول، آنگهی پای
|
مردانه که کار مرد ورزد
|
|
آن به که ز بیم جان نلرزد
|
گیرم ز عدو عنان بتابد،
|
|
از مرگ کجا خلاص یابد؟
|