راه نمودن فرزند، قره العین عین الدین خضر را، که از ظلمات دنیا سوی روشنایی گراید، رواه الله من عین الحیوة عمره، کالخضر، بصحه الذات

ناکس که خراش چون خسان کرد با او، آن کن، که با کسان کرد
بر خویشتن آنکه او نبخشود بخشودن او خرد نفرمود
در جنبش فتنه، جا نگه دار بر خار چه جرم، پا نگه‌دار
شد چیره چو دشمن ستمکار از وی نرهی، مگر به هنجار
مرغی که طپد به حلقه‌ی دام اندر خفه جان دهد سرانجام
چون کار فتاد با گرانان با صرفه زنند کاردانان
مردم، چو دهد عنان به فرهنگ از باد بگردد آسیا سنگ
بینائی عقل پیش میدار بینا شو و پاس خویش میدار
ایمن منشین به عالم خس کز چرخ نرست بی بلا کس
کنجد که ز کام آسیا جست هم در لگد جواز شد پست
خواهی که نگردی آرزومند می‌باش بهر چه هست خرسند
پویان حریص، روی زر دست خرسندی دل صلاح مردست
مردم چو زر ز عنان بتابد همت شرف کمال یابد
این سرخ گلی که خون فشانست سر خیش ز خون سر کشانست
ایمن بود از شکنجه درویش زر هر چه که بیشتر، بلا بیش
گشتی به سرو روی کله دار شو ساخته خدنگ خون خوار
ور نیز شوی وزیر مقبل از خامه زنان مباش غافل
چون در صف پردلان کنی جای سر پیش نه اول، آنگهی پای
مردانه که کار مرد ورزد آن به که ز بیم جان نلرزد
گیرم ز عدو عنان بتابد، از مرگ کجا خلاص یابد؟