چو در گوش آمدش گفتار شیرین
|
|
به دندان خست لب زان کار شیرین
|
که بانو را پرستاری چو من پیش
|
|
پس آنگه بهر ناچیزی دلش ریش
|
به فرما تا به یک پوشیده نیرنگ
|
|
کنم صحرای عالم بر شکر تنگ
|
شکیبا کرد شیرین را فسونش
|
|
نوازشها نمود از حد فزونش
|
به گرمی داد فرمان تا براند
|
|
شکر را شربت شیرین چشاند
|
عجوز کاردان ز آنجا به تعجیل
|
|
روان شد تا سپاهان میل بر میل
|
به چاره ره در ایوان شکر کرد
|
|
چو موری کو به خوزستان گذر کرد
|
بیامد تا بر شکر به صد نوش
|
|
نهاد از مهربانی حلقه در گوش
|
چو محرم شد همه شادی و غم را
|
|
به مادر خواندگی بر زد علم را
|
ز شیرین کاری جادو زن پیر
|
|
مزاجش با شکر در خورد چون شیر
|
پری روی از چنان جادو زبانی
|
|
جدا بودن نیارستی زمانی
|
گهیش از عشق خسرو راز گفتی
|
|
گهش ز اندوه شیرین باز گفتی
|
عجوز فتنه باوی روی در روی
|
|
درون رفته به شکر موی در موی
|
چنان افتاد وقتی فرصت کار
|
|
که کرد آهنگ می سرو سمن بار
|
به قدر هفتهای در کامرانی
|
|
پیاپی داشت دور دوستکانی
|
بخار باده در سر کرد کارش
|
|
صداع انگیز شد مغز از خمارش
|
فتادش در مزاج از رنج سستی
|
|
به بیماری کشیدش تندرستی
|
ز بالین جستن سرو خرامان
|
|
به سامان کاری آمد ماه سامان
|
به تدبیر آستین بالید و بنشست
|
|
همی آمیخت نیزنگی بهر دست
|
گمان بر اعتمادش بسته بیمار
|
|
کبوتر نازک و شاهین ستم کار
|