رسیدن خبر مرگ فرهاد به شیرین و زاری او

چو در گوش آمدش گفتار شیرین به دندان خست لب زان کار شیرین
که بانو را پرستاری چو من پیش پس آنگه بهر ناچیزی دلش ریش
به فرما تا به یک پوشیده نیرنگ کنم صحرای عالم بر شکر تنگ
شکیبا کرد شیرین را فسونش نوازشها نمود از حد فزونش
به گرمی داد فرمان تا براند شکر را شربت شیرین چشاند
عجوز کاردان ز آنجا به تعجیل روان شد تا سپاهان میل بر میل
به چاره ره در ایوان شکر کرد چو موری کو به خوزستان گذر کرد
بیامد تا بر شکر به صد نوش نهاد از مهربانی حلقه در گوش
چو محرم شد همه شادی و غم را به مادر خواندگی بر زد علم را
ز شیرین کاری جادو زن پیر مزاجش با شکر در خورد چون شیر
پری روی از چنان جادو زبانی جدا بودن نیارستی زمانی
گهیش از عشق خسرو راز گفتی گهش ز اندوه شیرین باز گفتی
عجوز فتنه باوی روی در روی درون رفته به شکر موی در موی
چنان افتاد وقتی فرصت کار که کرد آهنگ می سرو سمن بار
به قدر هفته‌ای در کامرانی پیاپی داشت دور دوستکانی
بخار باده در سر کرد کارش صداع انگیز شد مغز از خمارش
فتادش در مزاج از رنج سستی به بیماری کشیدش تندرستی
ز بالین جستن سرو خرامان به سامان کاری آمد ماه سامان
به تدبیر آستین بالید و بنشست همی آمیخت نیزنگی بهر دست
گمان بر اعتمادش بسته بیمار کبوتر نازک و شاهین ستم کار