به سختی چون کنم پولاد را تیز
|
|
بهر زخمی بود کوهی سبک خیز
|
وگر تیشه به هنجار آزمایم
|
|
به صنعت پوست از مو بر گشایم
|
چو روشن کردمت کاین کوهکن کیست؟
|
|
تو نیزم باز گو تا نام تو چیست؟
|
که تا گفت تو در گوشم رسیده است
|
|
ز بی خویشی همه هوشم رمیده است
|
صنم گفت از من این پرسش نه ساز است
|
|
رها کن سر گذشت من دراز است
|
ولیکن خواهمت فرمود کاری
|
|
کشیدن جوئی اندر کوهساری
|
به عزم کار چون زان سوی رانی
|
|
ضرورت کار فرما را بدانی
|
به کوهستان ار من از بز و میش
|
|
رمه دارم بهر سو از عدد بیش
|
ز شیر آرندگان جمعی به انبوه
|
|
درامد شد بر بخند از سر کوه
|
بباید ساختن جوئی به تدبیر
|
|
کزانجا تا به ما آسان رسد شیر
|
چنین کاری جز از تو بر نیاید
|
|
تو کن کاین از کسی دیگر نیاید
|
جوابش داد مرد سخت بازو
|
|
که مزد دست من نه در ترازو
|
وگر نه کی گذارد عقل چالاک
|
|
که بهر نسیه نقدی را کنم خاک
|
شکر لب گفت کاینجا چیست با من
|
|
که مزد چون توئی ریزم به دامن
|
به خواری بر زمین غلطید فرهاد
|
|
زمین بوسید و راز سینه بگشاد
|
به گریه گفت مقصودم نه مال است
|
|
به زر نرخ هنر کردن وبالست
|
هران صنعت که بر سنجی به مالی
|
|
بهای گوهری باشد سفالی
|
مرا مزد از چنان رخسار دل دزد
|
|
تماشائی که باشد دیدنش مزد
|
ز ابروی هلالی پرده بر کن
|
|
من دیوانه را دیوانه تر کن
|
صنم چون دید کو دل ریش دارد
|
|
تمنائی به جای خویش دارد
|