عشرت کردن خسرو و شیرین بر لب شهر و دو افسانه گفتن آنان

چو خورد آن باده را مست جگر خوار به دستوری شد از شیرین شکرخوار
دهان را با دهانش هم نفس کرد لبش بوسید و هم بر بوسه بس کرد
ز مقصود آنچه باید در نظرگاه غم و اندیشه زحمت برده از راه
گهی جستند ا زمی جان نوازی گهی کردند با هم بوسه بازی
گه او در زلف این شبگیر کردی به گردن زلف را زنجیر کردی
گهی این جعد او بگشادی از ناز دل درمانده را کردی گره باز
گه آن با این عتاب اندیش گشتی شفاعت خواه جرم خویش گشتی
که این افسانه‌های ناز گفتی ز هجران سرگذشتی باز گفتی
گه او از دل برو ندادی هوائی به گریه باز راندی ماجرائی
در ان مجلس که بد از عشق بازار خرد در خواب بود و فتنه بیدار
ز بس عشرت همه شب تا سحرگاه بهشت این جهانی بود خرگاه