چو خورد آن باده را مست جگر خوار
|
|
به دستوری شد از شیرین شکرخوار
|
دهان را با دهانش هم نفس کرد
|
|
لبش بوسید و هم بر بوسه بس کرد
|
ز مقصود آنچه باید در نظرگاه
|
|
غم و اندیشه زحمت برده از راه
|
گهی جستند ا زمی جان نوازی
|
|
گهی کردند با هم بوسه بازی
|
گه او در زلف این شبگیر کردی
|
|
به گردن زلف را زنجیر کردی
|
گهی این جعد او بگشادی از ناز
|
|
دل درمانده را کردی گره باز
|
گه آن با این عتاب اندیش گشتی
|
|
شفاعت خواه جرم خویش گشتی
|
که این افسانههای ناز گفتی
|
|
ز هجران سرگذشتی باز گفتی
|
گه او از دل برو ندادی هوائی
|
|
به گریه باز راندی ماجرائی
|
در ان مجلس که بد از عشق بازار
|
|
خرد در خواب بود و فتنه بیدار
|
ز بس عشرت همه شب تا سحرگاه
|
|
بهشت این جهانی بود خرگاه
|