برهنه گردد چمن حله پوش
|
|
شاخ دهد مژده به هیزم فروش
|
خنجر سوسن چو فتد بر زمین
|
|
سایه ببر ز سر یاسمین
|
ابر نیارد گهری از سپهر
|
|
خار نخارد سر نسرین به مهر
|
عهد جوانی که بهار تن است
|
|
نسبتش اینک هم ازین گلشن است
|
تا بود اسباب جوانی به تن
|
|
روی چو گل باشد و تن چون سمن
|
تازه بود مجلس یاران به تو
|
|
جلوه کند صف سواران به تو
|
شیفتگان دیده به رویت نهند
|
|
رخت هوس بر سر کویت نهند
|
نکهت گیسو چو نسیم سحر
|
|
رنگ بناگوش چو نسرین تر
|
نرگس تو باده نداند گناه
|
|
غنچهی تو خنده ندارد نگاه
|
تاب دهد چهره ز برنایست
|
|
میل کند سینه به رعناییست
|
دیده سوی فتنه پرستی کشد
|
|
دل همه در شوخی و مستی کشد
|
ناز کنی ناز کشندت به جان
|
|
دل طلبی نیز دهندت روان
|
روز چه جویی به شبت آن رسد
|
|
تا شب تو نیز به پایان رسد
|
نوبت پیری چو زند کوس درد
|
|
دل شود از خوش دلی و عیش سرد
|
گونهی رخسار به زردی زند
|
|
آتش معده دم سردی زند
|
موی سپید از اجل آرد پیام
|
|
پش خم از مرگ رساند سلام
|
در تن و اندام در اید شکست
|
|
لرزه کند پای ز سستی چو دست
|
چشم شود منزوی از خانها
|
|
رخته شود رستهی دندانها
|
قوت دل بشکند و زور تن
|
|
پوست جدا گردد چون پیرهن
|
چنگ صفت رگ جهد از پشت پیر
|
|
تار بخندد چو کهن شد صریر
|