بهار و خزان طبیعت و شباهت طبیعت آدمی به آن

باغ در ایام بهاران خوش است موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز نرگس سرمست در آید به ناز
سبزه برآرد خط عاشق فریب از دل بیننده رباید شکیب
برگ شود بر گل نسرین فراخ آب چکد ز ابر بر اندام شاخ
سرو تر اندام ز لطف صبا از خز بی‌تار بپوشد قبا
تازه شود لاله چو رخسار دوست غنچه‌ی نوخیز نگنجد به پوست
بر رخ گل غازه کند لاله زار جلوه‌کنان دست برآرد چنار
از خط سنبل که معنبر شود خاک چمن غالیه‌ی‌تر شود
ابر بگرید به رخ بوستان باغ بخندد چو لب دوستان
تا بنهد بر جگر لاله داغ گل همه از باد فروزد چراغ
بط ز ترانه که برود آورد فاختگان را به سرود آورد
گر چه کند مرغ ز مستی خروش نیز نهد بر سر گل پا به هوش
با ز چو گل رخت بریزد ز خار خنده فراموش کند لاله‌زار
باغ دهد حله رنگین به باد غنچه ببندد لب شیرن کشاد
سرو سرافراشته پست اوفتد در ورق لاله شکست اوفتد
نافه شکوفه ندهد بوی مشک پر شکند فاخته از شاخ خشک
مرغ خورد بر گل نسرین دریغ باد بیارد به سر سبزه تیغ
نسترن از شاخ درافتد نگون خشک شود در جگر لاله خون
سرد شود چشمه چو افسردگان زرد شود سبزه چو گل خوردگان
شاخ بنفشه که ز جا بر شود کز دمه‌ی دیده عبهر شود