به که درین ره به رضا ایستی
|
|
رنجه شوی چون به قضا ایستی
|
گر همه بر دیده زند دوست تیر
|
|
منت بر دیده نه و در پذیر
|
چون تو فغان از سر خاری کنی
|
|
به که جز از عشق شماری کنی
|
دل که اسیر رخ رنگین بود
|
|
موم شود گر چه که سنگین بود
|
خار اگر چند بود تیزتر
|
|
آتش سوزنده ازو تیزتر
|
هر بت زیبا که جمالش بود
|
|
فتنه نیازادهی خالش بود
|
مردن عاشق نه ز غمخواری است
|
|
کز پی جان غمزده به دلداری است
|
نز هوس است این همه آشوب دل
|
|
هست بتان را مژه جاروب دل
|
دل که بود شیفتهیئی از خود است
|
|
حاجبی ابروی خوبان بد است
|
سیمبرانی که تو بینی چو ماه
|
|
عقرب جاناند ز زلف سیاه
|
طرهیشان دزد ولایت زن است
|
|
نرگس شان آهوی شیر افگن است
|
گر چه همه چشم و چراغ دلند
|
|
سوخته داند که چه داغ دلند
|
مایهی مهراند ولی کینهجوی
|
|
دشمن جانند ولی دوست روی
|
آفت تقوی لب می نوششان
|
|
زلف بلای به بناگوششان
|
چون خطشان سرمه دهد در شراب
|
|
کیست کز آن باده نگردد خراب
|
دل شدگان را رخ زیبا مل است
|
|
مستی بلبل نه ز مل کز گل است
|
گر نبود دیدهی شهوت گرای
|
|
چیست به از دیدن صنع خدای
|
دیدهی خوبان است به شهوت وبال
|
|
قند چو میگشت نباشد حلال
|
گر نگری پاک رخ لاله فام
|
|
نیست گل و لاله به دیدن حرام
|
آنکه ز حق پاکی چشمش عطاست
|
|
منع ز رخسار بتانش خطاست
|