جانب سایه شده مردم روان | سایه به دنباله مردم دوان |
□
پرده نشین گشت فلک سوبسوی | با همه زالی شد پوشیده روی |
□
از سم اسپش که زمین کرد چاک | خاک پر از مه شد و مه پر ز خاک |
□
دیدن او را کله افگند ماه | بلکه فتادش گرء، دیدن کلاه |
□
خواست که پیشش ز سپهر برین | ماه فرود آید و بوسد زمین |
□
سوی فلک رفت زمیدانش گرد | هم به فلک ماه زمین بوس کرد |
□
اوج معانی نه به مقدار طبع | بلکه گذشته ز سماوات سبع |
□
رفت زمین را چو حجاب از میان | گشت پدید از تهی آب آسمان |
□
بس که زمین رفت ز همراهیش | گاو زمین شد خورش ماهیش |