شه به چنین وقت برآهنگ می
|
|
رخش طرب کرد روان پی به پی
|
باده همی خورد و نمیخورد غم
|
|
عیش همی کرد و نمی کرد کم
|
ریخته ساقی منی رنگین به جام
|
|
می ز لب شاه رسیده به کام
|
گرم شد آوازه که خورشید شرق
|
|
تافته شد بر خط مغرب چو برق
|
ناصردین و شه کشور کشای
|
|
تیغ برآورد و بکین کرد رای
|
راند زلکهنوتی و دریای هند
|
|
تا سپهش گرد برآرد زسند
|
نیست جز ین در شب و روزش سخن
|
|
کین منم اسکندر دارا شکن
|
مردمک دیدهی من کیقباد
|
|
کافسرجد ، فر بزرگیش داد
|
گرچه جهانگیر شد و تاجدار
|
|
نیست جهاندیدهتر از من بکار
|
تخت پدر کز پی پای من ست
|
|
هر همه دانند که جای من ست
|
حاصل ازین حادثه کامد پدر
|
|
شاه جهان یافت پیاپی خبر
|
کرد اشارت که دلیران رزم
|
|
ساخته دارند همه ساز عزم
|
جمع شدند از امرای دیار
|
|
از ملک و خان و شه و شهریار
|
تیغ زنان همه اقلیم هند
|
|
نیزه گذاران نواحی سند
|
روز دوشنبه، بگهی چاشت گاه
|
|
در مه ذی الحجه، به پایان ماه
|
رایت منصور و به بالا کشید
|
|
ماه علم سر به ثریا کشید
|