رفته و باز آمده در یک زمان
|
|
رفتن و باز آمدنش توأمان
|
چشم یقینش چو به رحمت فتاد
|
|
امت بیچاره نرفتش ز یاد
|
آب که خود خورد ازان زمزمه
|
|
قطره چکانید به کام همه
|
قطرهی او چشمهی والا شده
|
|
چشمه چه گویند که دریا شده
|
نیم شب آن پیک الهی ز دور
|
|
آمد وآود براقی ز نور
|
داد نویدش که از ین قعر چاه
|
|
خیز و به دریای ابد جوی راه
|
برق صفت جست به پشت براق
|
|
کرده به میثاق شتاب از و ثاق
|
جست برون جوهرش از کن فکان
|
|
یافت مکانی بحد لامکان
|
از زبر و زیر برون برد ذات
|
|
زیر و زبر هیچ نماند از جهات
|
منزلتی یافت منازل نورد
|
|
کیف وکم از راه برون برد گرد
|
پردهی خویشی زمیان خاسته
|
|
مرتبهی بی خودی آراسته
|
چون زمیان رفته حجاب خیال
|
|
بی حجبش جلوه نمود آن جمال
|
جام عنایت زصفا نوش کرد
|
|
و زخودی خویش فراموش کرد
|