اتصال مو و خورشید و قران سعدین
|
|
چرخ گر دانست بگرد سرایشان گردان
|
صفت کشتی و در یابسیان کشتی
|
|
موج دریای که رفته زکران تا به کران
|
ذکر در اسپ فرستادن سلطان به پدر
|
|
هم بران گونه که در باغ وزد باد وزان
|
وصف اسپان که ز سرعت به خروج و به دخول
|
|
نتوان خارج شان گفت نه داخل چون جان
|
صفت آن شب با قدر که تا مطلع فجر
|
|
نزد آن روح ملک برد سلام یزدان
|
صفت شمع که چون بر سرش آید مقراض
|
|
در زمان چاک زند پردهی ظلمت زمیان
|
صفت نور چراغی که اگر پرتو او
|
|
نبود دردل شب کور بود پیر و جوان
|
صفت سیر بر وج و روشن منزلها
|
|
که همه کار گزار فلکاند، از دوران
|
صفت اختر و آن طالع وو قت مسعود
|
|
که گرفتند دو مسعود به یک برج قران
|
صفت باده که بینی چو خط بغدادش
|
|
بی سوادیش بخوان نسخهی آب حیوان
|
وصف قرا به که بهر حرم دختر رز
|
|
شیشه خانه است ببالای سرش روشندان
|
سخن از وصف صراحی که گر آن نازک را
|
|
درگلو دست زنی ، خونش براید ز دهان
|
سخن از وصف پیاله که ز بس جنبش خون
|
|
خون قرا به سوی اوست همه وقت گشان
|
صفت ساقی رعنا که کندمستان را
|
|
به یک آمد شد خود، بی هش ومست و غلطان
|
صفت چنگ کی بی موست تن یکسانش
|
|
موی ساق دگرش تا به زمین آویزان
|
صفت کاس رباب و بسرش کفچهی دست
|
|
که دران کاسهی خالی ست نعم چند الوان
|
صفت نای که هر لحظه زدم دادن او
|
|
کلهی مطرب بر باد شور چون انبان
|
صفت دف که در و دست کسان کوبد پای
|
|
صحن کژ داشته و کوبش پابین بچه سان
|
صفت پرده و آن پرده نشینان شگرف
|
|
که بهر دست نمایند هزاران دستان
|
صفت مائده خاص که از خوان بهشت
|
|
چاشنی داد بهر کام و زبان لذت آن
|