جهاندیدگان را همه گرد کن
|
|
زبان تیز گردان به شیرین سخن
|
چنین گوی کاین تاج انگشتری
|
|
مرا شاه داد از پی مهتری
|
چو دانست کامد ز ترکان سپاه
|
|
چوشب تیرهتر شد مرا خواند شاه
|
مرا گفت چون خاست باد نبرد
|
|
که داند به گیتی که برکیست گرد
|
تواین تاج و انگشتری را بدار
|
|
بود روز کین تاجت آید به کار
|
مرانیست چیزی جزین در جهان
|
|
همانا که هست این ز تازی نهان
|
تو زین پس به دشمن مده گاه من
|
|
نگه دار هم زین نشان راه من
|
من این تاج میراث دارم ز شاه
|
|
به فرمان او بر نشینم به گاه
|
بدین چاره ده بند بد را فروغ
|
|
که داند که این راستست از دروغ
|
چوبشنید ماهوی گفتا که زه
|
|
تو دستوری و بر تو بر نیست مه
|
همه مهتران را ز لشکر بخواند
|
|
وزین گونه چندین سخنها براند
|
بدانست لشکر که این نیست راست
|
|
به شوخی ورا سر بریدن سزاست
|
یکی پهلوان گفت کاین کار تست
|
|
سخن گر درستست گر نادرست
|
چوبشنید بر تخت شاهی نشست
|
|
به افسون خراسانش آمد بدست
|
ببخشید روی زمین بر مهان
|
|
منم گفت با مهر شاه جهان
|
جهان را سراسر به بخشش گرفت
|
|
ستاره نظاره برو ای شگفت
|
به مهتر پسر داد بلخ و هری
|
|
فرستاد بر هر سوی لشکری
|
بد اندیشگان را همه برکشید
|
|
بدانسان که از گوهر او سزید
|
بدان را بهرجای سالار کرد
|
|
خردمند را سرنگونسارکرد
|
چو زیراندر آمد سر راستی
|
|
پدید آمد از هر سوی کاستی
|