یکی پهلوان بود گسترده کام

جهاندار زین خود نه آگاه بود که ماهوی سوریش بدخواه بود
به شبگیر گاه سپیده دمان سواری سوی خسرو آمد دوان
که ماهوی گوید که آمد سپاه ز ترکان کنون برچه رایست شاه
سپهدار خانست و فغفور چین سپاهش همی بر نتابد زمین
بر آشفت و جوشن بپوشید شاه شد از گرد گیتی سراسر سیاه
چو نیروی پرخاش ترکان بدید بزد دست و تیغ از میان برکشید
به پیش سپاه اندر آمد چو پیل زمین شد به کردار دریای نیل
چو بر لشکر ترک بر حمله برد پس پشت او در نماند ایچ گرد
همه پشت بر تاجور گاشتند میان سوارانش بگذاشتند
چو برگشت ماهوی شاه جهان بدانست نیرنگ او در نهان
چنین بود ماهوی را رای و راه که او ماند اندر میان سپاه
شهنشاه در جنگ شد ناشکیب همی‌زد به تیغ و به پای و رکیب
فراوان از آن نامداران بشکت چو بیچاره‌تر گشت بنمود پشت
ز ترکان بسی بود در پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی
همی‌تاخت جوشان چو از ابر برق یکی آسیا بد برآن آب زرق
فرود آمد از باره شاه جهان ز بدخواه در آسیا شد نهان
سواران بجستن نهادند روی همه زرق ازو شد پر از گفت و گوی
ازو بازماند اسپ زرین ستام همان گرز و شمشیر زرین نیام
بجستنش ترکان خروشان شدند از آن باره و ساز جوشان شدند
نهان گشته در خانه‌ی آسیا نشست از بر خشک لختی گیا