که ما بوم آباد بگذاشتیم
|
|
جهان در پناه تو پنداشتیم
|
کنون داغ دل نزد خاقان شویم
|
|
ز تازی سوی مرز دهقان شویم
|
شهنشاه مژگان پر از آب کرد
|
|
چنین گفت با نامداران بدرد
|
که یکسر به یزدان نیایش کنید
|
|
ستایش ورا در فزایش کنید
|
مگر باز بینم شما رایکی
|
|
شود تیزی تا زیان اندکی
|
همه پاک پروردگار منید
|
|
همان از پدر یادگار منید
|
نخواهم که آید شما را گزند
|
|
مباشید با من ببد یارمند
|
ببینیم تا گرد گردان سپهر
|
|
ازین سوکنون برکه گردد به مهر
|
شماساز گیرید با پای او
|
|
گذر نیست با گردش و رای او
|
وزان پس به بازارگانان چین
|
|
چنین گفت کاکنون به ایران زمین
|
مباشید یک چند کز تازیان
|
|
بدین سود جستن سرآید زیان
|
ازو باز گشتند با درد و جوش
|
|
ز تیمار با ناله و با خروش
|
فرخ زاد هرمزد لشکر براند
|
|
ز ایران جهاندیدگان را بخواند
|
همیرفت با ناله و درد شاه
|
|
سپهبد به پیش اندرون با سپاه
|
چو منزل به منزل بیامد بری
|
|
بر آسود یک چند با رود و می
|
ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
|
|
همیبود یک چند نا شاد و شاد
|
ز گرگان بیامد سوی راه بست
|
|
پر آژنگ رخسار و دل نادرست
|