جهانی کجا شربتی آب سرد
|
|
نیرزد دلت را چه داری به درد
|
هرآنکس که پیش من آید به جنگ
|
|
نبیند به جز دوزخ و گور تنگ
|
بهشتست اگر بگروی جای تو
|
|
نگر تا چه باشد کنون رای تو
|
به قرطاس مهر عرب برنهاد
|
|
درود محمد همیکرد یاد
|
چو شعبه مغیره بگفت آن زمان
|
|
که آید بر رستم پهلوان
|
ز ایران یکی نامداری ز راه
|
|
بیامد بر پهلوان سپاه
|
که آمد فرستادهیی پیروسست
|
|
نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست
|
یکی تیغ باریک بر گردنش
|
|
پدید آمده چاک پیراهنش
|
چورستم به گفتار او بنگرید
|
|
ز دیبا سراپردهی برکشید
|
ز زربفت چینی کشیدند نخ
|
|
سپاه اندر آمد چو مور و ملخ
|
نهادند زرین یکی زیرگاه
|
|
نشست از برش پهلوان سپاه
|
بر او از ایرانیان شست مرد
|
|
سواران و مردان روز نبرد
|
به زر بافته جامههای بنفش
|
|
بپا اندرون کرده زرینه کفش
|
همه طوق داران با گوشوار
|
|
سرا پرده آراسته شاهوار
|
چو شعبه به بالای پرده سرای
|
|
بیامد بران جامه ننهاد پای
|
همیرفت برخاک برخوار خوار
|
|
ز شمشیر کرده یکی دستوار
|
نشست از بر خاک و کس را ندید
|
|
سوی پهلوان سپه ننگرید
|
بدو گفت رستم که جان شاددار
|
|
بدانش روان و تن آباد دار
|
بدو گفت شعبه که ای نیک نام
|
|
اگر دین پذیری شوم شادکام
|
بپیچید رستم ز گفتار اوی
|
|
بروهاش پرچین شد و زرد روی
|