همه بودنیها ببینم همی
|
|
وزان خامشی برگزینم همی
|
بر ایرانیان زار و گریان شدم
|
|
ز ساسانیان نیز بریان شدم
|
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
|
|
دریغ این بزرگی و این فر و بخت
|
کزین پس شکست آید از تازیان
|
|
ستاره نگردد مگر بر زیان
|
برین سالیان چار صد بگذرد
|
|
کزین تخمهی گیتی کسی نشمرد
|
ازیشان فرستاده آمد به من
|
|
سخن رفت هر گونه بر انجمن
|
که از قادسی تا لب رودباد
|
|
زمین را ببخشیم با شهریار
|
وزان سو یکی برگشاییم راه
|
|
به شهری کجاهست بازارگاه
|
بدان تا خریم و فروشیم چیز
|
|
ازین پس فزونی نجوییم نیز
|
پذیریم ما ساو و باژ گران
|
|
نجوییم دیهیم کند او ران
|
شهنشاه رانیز فرمان بریم
|
|
گر از ما بخواهد گروگان بریم
|
چنین است گفتار و کردار نیست
|
|
جز از گردش کژ پرگار نیست
|
برین نیز جنگی بود هر زمان
|
|
که کشته شود صد هژبر دمان
|
بزرگان که بامن به جنگ اندرند
|
|
به گفتار ایشان همیننگرند
|
چو میروی طبری و چون ارمنی
|
|
به جنگاند با کیش آهرمنی
|
چو کلبوی سوری و این مهتران
|
|
که گوپال دارند و گرز گران
|
همی سر فرازند که ایشان کیند
|
|
به ایران و مازنداران برچیند
|
اگرمرز و راهست اگر نیک و بد
|
|
به گرز و به شمشیر باید ستد
|
بکوشیم و مردی به کار آوریم
|
|
به ریشان جهان تنگ و تار آوریم
|
نداند کسی راز گردان سپهر
|
|
دگر گونهتر گشت برما به مهر
|