که تاچون بود شاه را جشنگاه
|
|
ببینم نهفته یکی روی شاه
|
بدو گفت مرد وی کایدون کنم
|
|
ز مغز تو اندیشه بیرون کنم
|
چو خسرو همیخواست کاید بباغ
|
|
دل میزبان شد چو روشن چراغ
|
بر باربد شد بگفت آنک شاه
|
|
همیرفت خواهد بران جشنگاه
|
همه جامه را بار بد سبز کرد
|
|
همان به ربط و رود ننگ و نبرد
|
بشد تابجایی که خسرو شدی
|
|
بهاران نشستن گهی نو شدی
|
یکی سرو بد سبز و برگش گشن
|
|
ورا شاخ چون رزمگاه پشن
|
بران سرو شد به ربط اندر کنار
|
|
زمانی همیبود تا شهریار
|
ز ایوان بیامد بدان جشنگاه
|
|
بیاراست پیروزگر جای شاه
|
بیامد پری چهرهی میگسار
|
|
یکی جام بر کف بر شهریار
|
جهاندار بستد ز کودک نبید
|
|
بلور از می سرخ شد ناپدید
|
بدانگه که خورشید برگشت زرد
|
|
همیبود تاگشت شب لاژورد
|
زننده بران سرو برداشت رود
|
|
همان ساخته پهلوانی سرود
|
یکی نغز دستان بزد بر درخت
|
|
کزان خیره شد مرد بیداربخت
|
سرودی به آواز خوش برکشید
|
|
که اکنون تو خوانیش داد آفرید
|
بماندند یک مجلس اندر شگفت
|
|
همی هرکسی رای دیگر گرفت
|
بدان نامداران بفرمود شاه
|
|
که جویند سرتاسر آن جشنگاه
|
فراوان بجستند و باز آمدند
|
|
به نزدیک خسرو فراز آمدند
|
جهاندیده آنگه ره اندر گرفت
|
|
که از بخت شاه این نباشد شگفت
|
که گردد گل سبز را مشگرش
|
|
که جاوید بادا سر و افسرش
|