همی هر زمان شاه برتر گذشت

همی هر زمان شاه برتر گذشت چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت
کسی رانشد بر درش کار بد ز درگاه آگاه شد بار بد
بدو گفت هر کس که شاه جهان گزیدست را مشگری در نهان
اگر با تو او را برابر کند تو را بر سر سرکش افسر کند
چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز وگر چه نبودش به چیزی نیاز
ز کشور بشد تا به درگاه شاه همی‌کرد رامشگران را نگاه
چوبشنید سرکش دلش تیره شد به زخم سرود اندرو خیره شد
بیامد به درگاه سالار بار درم کرد و دینار چندی نثار
بدو گفت رامشگری بر درست که از من به سال و هنربرترست
نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گشتیم و او نو شود
ز سرکش چو بشنید دربان شاه ز رامشگر ساده بربست راه
چو رفتی به نزدیک او بار بد همش کاربد بود هم بار بد
ندادی ورا بار سالار بار نه نیزش بدی مردمی خواستار
چو نومید برگشت زان بارگاه ابا به ربط آمد سوی باغ شاه
کجا باغبان بود مردوی نام شد از دیدنش بار بد شادکام
بدان باغ رفتی به نوروز شاه دو هفته به بودی بدان جشنگاه
سبک باربد نزد مرد همبوی شد هم آن روز بامرد همبوی شد
چنین گفت با باغبان باربد که گویی تو جانی و من کالبد
کنون آرزو خواهم از تو یکی کجاهست نزدیک تو اندکی
چو آید بدین باغ شاه جهان مرا راه ده تاببینم نهان