چو بر پادشاهیش شد پنجسال
|
|
به گیتی نبودش سراسر همال
|
ششم سال زان دخت قیصر چو ماه
|
|
یکی پورش آمد همانند شاه
|
نبود آن زمان رسم بانگ نماز
|
|
به گوش چنان پروریده بناز
|
یکی نام گفتی مر او را پدر
|
|
نهانی دگر آشکارا دگر
|
نهانی به گفتی بگوش اندرون
|
|
همیخواندی آشکارا برون
|
بگوش اندرون خواند خسرو قباد
|
|
همیگفت شیر وی فرخ نژاد
|
چو شب کودک آمد گذشته سه پاس
|
|
بیامد بر خسرو اخترشناس
|
از اخترشناسان بپرسید شاه
|
|
که هرکس که دارند اختر نگاه
|
بدیدی که فرجام این کار چیست
|
|
ز زیچ اختر این جهاندار چیست
|
چنین داد پاسخ ستاره شمر
|
|
که بر چرخ گردان نیابی گذر
|
ازین کودک آشوب گیرد زمین
|
|
نخواند سپاهت برو آفرین
|
هم از راه یزدان بگردد به نیز
|
|
ازین بیشتر چون سراییم چیز
|
دل شاه غمگین شد از کارشان
|
|
وزان ناسزاوار گفتارشان
|
چنین گفت با مرد داننده شاه
|
|
که نیکو کنید اندر اختر نگاه
|
نگر تا نگردد زبانتان برین
|
|
به پیش بزرگان ایران زمین
|
همیداشت آن اختران را نگاه
|
|
نهاده بران بسته بر مهر شاه
|
پر اندیشه بد زان سخن شهریار
|
|
بران هفته کس را ندادند بار
|
ز نخچیر و از می به یکسو کشید
|
|
بدان چندگه روی کس را ندید
|
همه مهتران سوی موبد شدند
|
|
ز هر گونهیی داستانها زدند
|
بدان تا چه بد نامور شاه را
|
|
که بربست بر کهتران راه را
|