ازان پس چو گسترده شد دست شاه

ازان پس چو گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیک خواه
همه تاجدارانش کهتر شدند همه کهتران زو توانگر شدند
گزین کرد از ایران چل و هشت هزار جهاندیده گردان و جنگی سوار
در گنجای کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد
جهان را ببخشید بر چار بهر یکایک همه نامزد کرد شهر
از آن نامدران ده و دو هزار گزین کرد ز ایران و نیران سوار
فرستاد خسرو سوی مرز روم نگهبان آن فرخ آزاد بوم
بدان تا ز روم اندر ایران سپاه نیاید که کشور شود زو تباه
مگر هرکسی برکند مرز خویش بداند سر مایه و ارز خویش
هم از نامداران ده و دو هزار سواران هشیار خنجرگزار
بدان تا سوی ز ابلستان شوند ز بوم سیه در گلستان شوند
بدیشان چنین گفت هرکو ز راه بگردد ندارد زبان را نگاه
به خوبی مر او را به راه آورید کزین بگذرد بند و چاه آورید
به هرسو فرستید کارآگهان بدان تا نماند سخن در نهان
طلایه بباید به روز و شبان مخسپید در خیمه بی‌پاسبان
ز لشکر ده و دو هزار دگر دلاور سواران پرخاشخر
بخواند و بسی هدیه‌ها دادشان به راه الانان فرستادشان
بدیشان سپرد آن در باختر بدان تا نیاید ز دشمن گذر
بدان سرکشان گفت بیدار بید همه در پناه جهاندار بید
ده ودو هزار دگر برگزید ز مردان جنگی چنان چون سزید