بخراد برزین بفرمود شاه

کجا کشور شورستان بود مرز کسی خاک او راندانست ارز
به ایوان که نوشین روان کرده بود بسی روزگار اندر آن برده بود
گرانمایه کاخی بیاراستند همان تخت زرین به پیراستند
بیامد به تخت پدر برنشست جهاندار پیروز یزدان پرست
بفرمود تا پیش او شد دبیر همان راهبر موبد تیزویر
نوشتند منشور ایرانیان برسم بزرگان و فرخ مهان
بدان کار بندوی بد کدخدای جهاندیده و راد و فرخنده‌رای
خراسان سراسر به گستهم داد بفرمود تا نو کند رسم وداد
بهرکار دستور بد بر ز مهر دبیری جهاندیده و خوب چهر
چو بر کام او گشت گردنده چرخ ببخشید داراب گرد و صطرخ
به منشور برمهر زرین نهاد یکی درکف رام برزین نهاد
بفرمود تا نزد شاپور برد پرستنده و خلعت او را سپرد
دگر مهر خسرو سوی اندیان بفرمود بردن برسم کیان
دگر کشوری را بگردوی داد بران نامه بر مهر زرین نهاد
ببالوی داد آن زمان شهر چاچ فرستاد منشور با تخت عاج
کلید در گنجها بر شمرد سراسر بپور تخواره سپرد
بفرمود تا هر که مهتر بدند به فرمان خراد برزین شدند
به گیتی رونده بود کام او به منشورها بر بود نام او
ز لشکر هر آنکس که هنگام کار بماندند با نامور شهریار
همی خلعت خسروی دادشان به شاهی به مرزی فرستادشان