چو بر زد ز دریا درفش سپید

به نامه توپاداش یابی زمن هم ازنامداران این انجمن
چوهنگام باشد بگویم تو را زاندیشه بد بشویم تو را
چوبهرام آواز خسرو شنید باندیشه آن جادوی را بدید
برآشفت وزان کار تنگ آمدش چوارغنده شد رای جنگ آمدش
جفا پیشه برپیل تنها برفت سوی قلب خسرو خرامید تفت
چوخسرو چنان دید با اندیان چین گفت کای نره شیر ژیان
برین پیل برتیرباران کنید کمان را چوابر بهاران کنید
از ایرانیان آنک بد روزبه کمان برنهادند یکسر بزه
زپیکان چنان گشت خرطوم پیل توگفتی شد از خستگی پیل نیل
هم آنگاه بهرام بالای خواست یکی مغفر خسرو آرای خواست
همان تیرباران گرفتند باز برآشفت بهرام گردن فراز
پیاده شد آن مرد پرخاشخر زره دامنش رابزد برکمر
سپر برسرآورد وشمشیر تیر برآورد زان جنگیان رستخیز
پیاده زبهرام بگریختند کمانهای چاچی فروریختند
یکی باره بردند هم درزمان سپهبد نشست از بر اودمان
خروشان همی‌تاخت تا قلبگاه بجایی کجا شاه بد بی‌سپاه
همه قلبگه پاک برهم درید درفش جهاندار شد ناپدید
وزان جایگه شد سوی میسره پس پشتش آزادگان یکسره
نگهبان آن دست گردوی بود که مردی دلیر وجهانجوی بود
برادر چوروی برادر بدید کمان را بزه کرد واندرکشید