مهان را همان اسپ و دینار داد
|
|
ز شایسته هر چیز بسیار داد
|
چنین گفت کای زیردستان شاه
|
|
سزد گر بر آرید گردن بماه
|
ز گستهم شایستهتر در جهان
|
|
نخیزد کسی از میان مهان
|
چوشاپور مهتر کرانجی بود
|
|
که اندر سخنها میانجی بود
|
یک راز دارست بالوی نیز
|
|
که نفروشد آزادگان را بچیز
|
چوخراد برزین نبیند کسی
|
|
اگر چند ماند بگیتی بسی
|
بران آفریدش خدای جهان
|
|
که تا آشکارا شود زو نهان
|
چو خورشید تابنده او بیبدیست
|
|
همه کار و کردار او ایزدیست
|
همه یاد کرد این به نامه درون
|
|
برفتند با دانش و رهنمون
|
ستاره شمر پیش با رهنمای
|
|
که تارفتنش کی به آید ز جای
|
به جنبید قیصر به بهرام روز
|
|
به نیک اختر و فال گیتی فروز
|
دو منزل همیرفت قیصر به راه
|
|
سدیگر بیامد به پیش سیاه
|
به فرمود تا مریم آمد به پیش
|
|
سخن گفت با او ز اندازه بیش
|
بدو گفت دامن ز ایرانیان
|
|
نگه دار و مگشای بند ازمیان
|
برهنه نباید که خسرو تو را
|
|
ببیند که کاری رسد نو تو را
|
بگفت این و بدرود کردش به مهر
|
|
که یار تو بادا برفتن سپهر
|
نیا طوس جنگی برادرش بود
|
|
بدان جنگ سالار لشکرش بود
|
بدو گفت مریم به خون خویش تست
|
|
بران برنهادم که هم کیش تست
|
سپردم تو را دختر وخواسته
|
|
سپاهی برین گونه آراسته
|
نیاطوس یکسر پذیرفت از وی
|
|
بگفت و گریان بپیچید روی
|