چو آن نامه نزدیک خسرو رسید

نخستین کیومرث با جمشید کزو بود گیتی ببیم وامید
دگر هرچ هستند ایرج نژاد که آیین و فر فریدون نهاد
بدین همنشان تا قباد بزرگ که از داد او خویش بدمیش وگرگ
همه کینه برداشتیم از میان یکی گشت رومی و ایرانیان
ز قیصر پذیرفتم آن دخترش که از دختران باشد او افسرش
ازین بر نگردم که گفتم یکی ز کردار بسیار تا اندکی
تو چیزی که گفتی درنگی مساز که بودن درین شارستان شد دراز
چو کرد این سخن‌ها برین گونه یاد نوشته بخورشید خراد داد
سپهبد چو باد اندر آمد زجای باسپ کمیت اندر آورد پای
همی‌تاخت تا پیش قیصر چوباد سخنهای خسرو بدو کرد یاد
چو قیصر ازان نامه بگسست بند بدید آن سخنهای شاه بلند
بفرمود تا هر که دانا بدند به گفتارها بر توانا بدند
به نزدیک قیصر شدند انجمن بپرسید زیشان همه تن بتن
که اکنون مر این را چه درمان کنیم ابا شاه ایران چه پیمان کنیم
بدین نامه ما بی‌بهانه شدیم همی روم و ایران یگانه شدیم
بزرگان فرزانه برخاستند زبان را به پاسخ بیاراستند
که ما کهترانیم و قیصر تویی جهاندار با تخت و افسر تویی
نگه کن کنون رای و فرمان تو راست ز ما گر بخواهی تن و جان تو راست
چو بشنید قیصر گرفت آفرین بدان نامداران با رای و دین
همی‌بود تاشمع گردان سپهر دگرگونه ترشد به آیین و چهر