هم آنگه یکی نامه بنوشت زود

به افسون دل مردمان پاک شد همه زهر گیرنده تریاک شد
بدان برنهادم کزین درسخن نگوید کس از روزگار کهن
به چیزی که گویی تو فرمان کنم روان را به پیمان گروگان کنم
شما را زبان داد باید همان که بر ما نباشد کسی بدگمان
بگویی که تا من بوم شهریار نگیرم چنین رنجها سست وخوار
نخواهم من از رومیان باژ نیز نه بفروشم این رنجها را بچیز
دگر هرچ دارید زان مرز و بوم از ایران کسی نسپرد مرز روم
بدین آرزو نیز بیشی کنید بسازید با ما و خویشی کنید
شما را هر آنگه که کاری بود وگر ناسزا کارزاری بود
همه دوستدار و برادر شویم بود نیز گاهی که کهتر شویم
چو گردید زین شهر ما بی‌نیاز به دل‌تان همه کینه آید فراز
ز تور و ز سلم اندر آمد سخن ازان بیهوده روزگار کهن
یکی عهد باید کنون استوار سزاوار مهری برو یادگار
کزین باره از کین ایرج سخن نرانیم و از روزگار کهن
ازین پس یکی باشد ایران و روم جدایی نجوییم زین مرز و بوم
پس پرده‌ی ما یکی دخترست که از مهتران برخرد بهترست
بخواهید بر پاکی دین ما چنانچون بود رسم و آیین ما
بدان تا چو فرزند قیصر نژاد بود کین ایرج نیارد بیاد
از آشوب وز جنگ روی زمین بیاساید و راه جوید بدین
کنون چون بچشم خرد بنگری مراین را بجز راستی نشمری