چو آباد جایی به چنگ آمدش | برآسود و چندی درنگ آمدش | |
به قیصر یکی نامه بنوشت شاه | ازان باد وباران وابر سیاه | |
وزان شارستان سوی مانوی راند | که آن را جهاندار مانوی خواند | |
زما نوییان هرک بیدار بود | خردمند و راد و جهاندار بود | |
سکوبا و رهبان سوی شهریار | برفتند با هدیه و با نثار | |
همیرفت با شاه چندی سخن | ز باران و آن شارستان کهن | |
همیگفت هرکس که ما بندهایم | به گفتار خسرو سر افگندهایم |