وزان جایگه شد به پیش پدر

فریدونیان نیز خویش تواند چوکارت شود سخت پیش تواند
چو بشنید خسرو زمین بوس داد بسی بر نهان آفرین کرد یاد
ببندوی و گردوی و گستهم گفت که ما با غم و رنج گشتیم جفت
بسازید و یکسر بنه برنهید برو بوم ایران بدشمن دهید
بگفت این و از دیده آواز خاست که‌ای شاه نیک اختر و داد وراست
یکی گرد تیره برآمد ز راه درفشی درفشان میان سپاه
درفشی کجا پیکرش اژدهاست که چوبینه بر نهروان کرد راست
چوبشنید خسرو بیامد بدر گریزان برفت او ز پیش پدر
همی‌شد سوی روم برسان گرد درفشی پس پشت او لاژورد
بپیچید یال و بر و روی را نگه کرد گستهم و بند وی را
همی‌راندند آن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آوای گرم
همانا سران تان ز پیش آمدست که بدخواه تان همچو خویش آمدست
اگر نه چنین نرم راندن چراست که بهرام نزدیک پشت شماست
بدو گفت بندوی کای شهریار دلت را ببهرام رنجه مدار
کجا گرد ما را نبیند ز راه که دورست ز ایدر درفش سیاه
چنین است یارانت را گفت و گوی که ما را بدین تاختن نیست روی
چو چوبینه آید بایوان شاه هم آنگه به هرمز دهد تاج وگاه
نشیند چو دستور بردست اوی بدریا رسد کارگر شست اوی
بقیصر یکی نامه از شهریار نویسد که این بنده‌ی نابکار
گریزان برفتست زین مرز وبوم نباید که آرام گیرد بروم