یکی را دهد توشهی شهد و شیر | بپوشد بدیبا و خز و حریر | |
سرانجام هردو بخاک اندرند | بتارک بدام هلاک اندرند | |
اگر خود نزادی خردمند مرد | ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد | |
ندیدی جهان ازبنه به بدی | اگر که بدی مرد اگر مه بدی | |
کنون رنج در کارخسرو بریم | بخواننده آگاهی نو بریم |