وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری

یکی جای دورش فرود آورید بدان نامه پادشا ننگرید
یکی هفته هرکش که بد رای زن به نزدیک قیصر شدند انجمن
سرانجام گفتند ما کهتریم ز فرمان شاه جهان نگذریم
سزا خود ز کسری چنین نامه بود نه برکام بایست بدکامه بود
که امروز قیصر جوانست و نو به گوهر بدین مرزها پیشرو
یک امسال با مرد برنا مکاو به عنوان بیشی و با باژ و ساو
بهرپایمردی و خودکامه‌ای نبشتند بر ناسزا نامه‌ای
بعنوان ز قیصر سرافراز روم جهان سر به سر هرچ جز روم شوم
فرستاده‌ی شاه ایران رسید بگوید ز بازار ما هرچ دید
از اندوه و شادی سخن هرچ گفت غم و شادمانی نباید نهفت
بشد قیصر و تازه شد قیصری که سر بر فرازد ز هرمهتری
ندارد ز شاهان کسی را بکس چه کهتر بود شاه فریادرس
چو قرطاس رومی بیاراستند بدربر فرستاده را خواستند
چوبشنید دانا که شد رای راست بیامد بدر پاسخ نامه خواست
ورا ناسزا خلعتی ساختند ز بیگانه ایوان بپرداختند
بدو گفت قیصر نه من چاکرم نه از چین و هیتالیان کمترم
ز مهتر سبک داشتن ناسزاست وگر شاه تو بر جهان پادشاست
بزرگ آنک او را بسی دشمنست مرا دشمن و دوست بردامنست
چه داری بزرگی تو از من دریغ همی آفتاب اندر آری بمیغ
نه از تابش او همی کم شود وگر خون چکاند برونم شود