نگه کن که شادان برزین چه گفت
|
|
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
|
بدرگه شهنشاه نوشین روان
|
|
که نامش بماناد تا جاودان
|
زهردانشی موبدی خواستی
|
|
که درگه بدیشان بیاراستی
|
پزشک سخنگوی وکنداوران
|
|
بزرگان وکارآزموده سران
|
ابرهردری نامور مهتری
|
|
کجا هرسری رابدی افسری
|
پزشک سراینده برزوی بود
|
|
بنیرو رسیده سخنگوی بود
|
زهردانشی داشتی بهرهای
|
|
بهربهرهای درجهان شهرهای
|
چنان بد که روزی بهنگام بار
|
|
بیامد برنامور شهریار
|
چنین گفت کای شاه دانشپذیر
|
|
پژوهنده ویافته یادگیر
|
من امروز دردفتر هندوان
|
|
همیبنگریدم بروشن روان
|
چنین بدنبشته که برکوه هند
|
|
گیاییست چینی چورومی پرند
|
که آن را چو گردآورد رهنمای
|
|
بیامیزد ودانش آرد بجای
|
چو بر مرده بپراگند بیگمان
|
|
سخنگوی گرددهم اندر زمان
|
کنون من بدستوری شهریار
|
|
بپیمایم این راه دشوار خوار
|
بسی دانشی رهنمای آورم
|
|
مگر کین شگفتی بجای آورم
|
تن مرده گرزنده گردد رواست
|
|
که نوشین روان برجهان پادشاست
|
بدو گفت شاه این نشاید بدن
|
|
مگر آزموده رابباید شدن
|
ببر نامهی من بر رای هند
|
|
نگر تاکه باشد بت آرای هند
|
بدین کارباخویشتن یارخواه
|
|
همه یاری ازبخت بیدار خواه
|
اگر نوشگفتی شود درجهان
|
|
که این گفته رمزی بود درنهان
|