یکی گفت وپرسید و دیگر شنید
|
|
نیاورد کس راه بازی پدید
|
برفتند یکسر پرآژنگ چهر
|
|
بیامد برشاه بوزرجمهر
|
ورا زان سخن نیک ناکام دید
|
|
به آغاز آن رنج فرجام دید
|
به کسری چنین گفت کای پادشا
|
|
جهاندار و بیدار و فرمانروا
|
من این نغز بازی به جای آورم
|
|
خرد را بدین رهنمای آورم
|
بدو گفت شاه این سخن کارتست
|
|
که روشنروان بادی وتندرست
|
کنون رای قنوج گوید که شاه
|
|
ندارد یکی مرد جوینده راه
|
شکست بزرگ است بر موبدان
|
|
به در گاه و بر گاه و بر بخردان
|
بیاورد شطرنج بوزرجمهر
|
|
پراندیشه بنشست و بگشاد چهر
|
همیجست بازی چپ و دست راست
|
|
همیراند تا جای هریک کجاست
|
به یک روز و یک شب چو بازیش یافت
|
|
از ایوان سوی شاه ایران شتافت
|
بدو گفت کای شاه پیروزبخت
|
|
نگه کردم این مهره و مشک و تخت
|
به خوبی همه بازی آمد به جای
|
|
به بخت بلند جهان کدخدای
|
فرستادهی شاه را پیش خواه
|
|
کسی را که دارند ما را نگاه
|
شهنشاه باید که بیند نخست
|
|
یکی رزمگاهست گویی درست
|
ز گفتار او شاد شد شهریار
|
|
ورا نیک پی خواند و به روزگار
|
بفرمود تا موبدان و ردان
|
|
برفتند با نامور بخردان
|
فرستاده رای را پیش خواند
|
|
بران نامور پیشگاهش نشاند
|
بدو گفت گوینده بوزرجمهر
|
|
که ای موبد رای خورشید چهر
|
ازین مهرها رای با توچه گفت
|
|
که همواره با توخرد باد جفت
|