داستان درنهادن شطرنج

کسی کو بدانش برد رنج بیش بفرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و ز هر گونه رای آورند که این نغز بازی به جای آورند
بدانند هرمهره‌ای را به نام که گویند پس خانه‌ی او کدام
پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ واسب و رفتار فرزین و شاه
گراین نغز بازی به جای آورند درین کار پاکیزه رای آورند
همان باژ و ساوی که فرمودشاه به خوبی فرستم بران بارگاه
وگر نامداران ایران گروه ازین دانش آیند یک سر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو نخواهند زین بوم و بر باژ و ساو
همان باژ باید پذیرفت نیز که دانش به از نامبردار چیز
دل و گوش کسری بگوینده داد سخنها برو کرد گوینده یاد
نهادند شطرنج نزدیک شاه به مهره درون کرد چندی نگاه
ز تختش یکی مهره از عاج بود پر از رنگ پیکر دگر ساج بود
بپرسید ازو شاه پیروزبخت ازان پیکر ومهره ومشک وتخت
چنین داد پاسخ که ای شهریار همه رسم و راه از در کارزار
ببینی چویابی به بازیش راه رخ و پیل و آرایش رزمگاه
بدو گفت یک هفته ما را زمان ببازیم هشتم به روشن‌روان
یکی خرم ایوان بپرداختند فرستاده را پایگه ساختند
رد وموبدان نماینده راه برفتند یک سر به نزدیک شاه
نهادند پس تخت شطرنج پیش نگه کرد هریک ز اندازه بیش
بجستند و هر گونه‌ای ساختند ز هر دست یکبارش انداختند